دوست میدارم تا مرز جنون
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانهاتا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
لحظههایم را
در روشنی بارانهاتا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
دکتر شفیعی کدکنی