با تو زیر بارانم ، چتر برای چه ؟ خیال که خیس نمی شود !
::
پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت
و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم . . .
::
دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست . .
::
چه رسم تلخی ست
تو ، بی خبر از من و تمام من ، درگیر تو !
::
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی . . .
::
دیکتاتور
تویی و آغوشت !
که هر بار
مرا تسلیم می کند . . . !
::
می نویسم دفتری با اشک و آه
در شبی تاریک و غمگین و سیاه
می نویسم خاطرات از روی درد
تا بدانی دوریت با من چه کرد
::
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع!
در ذهن به جز تو آفریدن ممنوع!
غیر از تو ورود دیگران در قلبم
عمرا ابدا هیچ اکیدا ممنوع!
::
آب و هوای دلم آن قدر بارانیست که رخت های دلتنگی ام را مجالی برای خشک شدن نیست. این گونه است که دلم برایت همیشه تنگ است…
::
هر کسی برای خودش خیابانی دارد…
کوچه ای…
کافی شاپی..
و شاید عطری…
که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند!
::
به پایان رسیده ام اما نقطه نمی گذارم …
یک ویرگول میگذارم ،
این هم امیدیست ، شاید که برگردی …
::
کاش دنیا
یک بار هم که شده
بازیش را به ما می باخت
مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!
::
چشمان ِ تو
آیه هایی آسمانـی اند
که پیامبری سر به هوا
سالهاست گمشان کرده است …
::
دیوانگی می خواهد
وقتی نمی دانم
کجای خواب هایم
دوستت دارم هایت را
با بوسه ای نثارم کردی
که در تمام بیداریم خراب توام …
::
چیزی در سینه ام
به شکلی بد خیم
تو را می خواهد…
::
تــــقـصـیـر ِ خــودم بـود
کــه عـــــــــــاشــقـت شــدم
وگـــرنـه
هـیـــچ آدم ِ عــاقـلـی
دل بــــه فــــرشــــتــــه نـــمـی بـنـدد…
::
ذهنم فلج می شـــــود… وقتی می خوانمت
و تو حتی نمیگویی
جـــــــــانم . . .
::
نوازشگر خوبی نبودی
سفید شده تار مویی رو که میگفتی با دنیا عوضش نمیکنی!